#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_85
خشمگین غرید - دل آرا !
سرم رو زیر انداختم - واهمه دارم !
گارسون به سمتون اومد و سفارش ها رو روی میز گذاشت . ملودی پشت چشمی برام نازک کرد و من جوابی ندادم و شروع به خوردن شکلات گلاسه ام کردم .
گوشیم زنگ خورد ، از تو کیفم بیرون کشیدم و به صفحه گوشی زل زدم ، ایلیا بود!
برقراری ارتباط رو لمس کردم - سلام بله !
ایلیا - سلام ، عمو شهیاد اومده ، گفت بیای خونه !
تعجب کردم - چه بی خبر ! الان خونه اس ؟
ایلیا تند گفت - اره ، زود خودتو برسون
- باشه ، فعلا
ایلیا - خداحافظ
گوشی رو خاموش کردم و تو کیفم گذاشتم.
ملودی - باید بری؟
- آره عمو شهیاد اومده
ملودی - عه باشه ، زود بخور
تند شکلات گلاسه رو خوردم .همراه ملودی از کافی شاپ خارج شدیم و تاکسی گرفتم و به سمت خونه حرکت کرد .
کرایه اش رو حساب کردم و تند وارد ساختمون شدم ، عمو شهیاد حس خوبی بهم منتقل می کرد . برای همین برای دیدنش این همه ذوق دارم و مهم تر از اون، اینکه یک چیزایی از پدر و مادرم میدونه !
romangram.com | @romangram_com