#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_81

جام رو دوباره به لبام نزدیک کردم - 20 ، البته هفته دیگه !

لبخند زد - پیشا پیش مبارک

بعد از گپی دوستانه با مهرسام و صرف شام ، همراه ایلیا از باغ خارج شدیم.

کمی چشماش قرمز بود ، کلافه گفتم - حالت خوبه ؟

تنها سرش رو تکون داد ، داشت میوفتاد !

خسته کتش رو گرفتم و به سمت ماشین بردمش، در کمک راننده رو باز کردم - بشین، من میرونم!

مخالفت نکرد و نشست . منم نشستم و به سمت خونه حرکت کردم .

رو به روی در خونه ترمز کردم و ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم ، کمر بندم رو باز کردم و به ایلیا نگاه کردم .

چشماش رو بسته بود و خیس عرق شده بود .

دستمو روی بازوش گذاشتم و تکونش دادم- ایلیا؟

چشماشو آروم باز کرد ، خمار بود ،پوفی کشیدم و پیاده شدم.

در سمت ایلیا رو باز کردم و دستش رو گرفتم - کمی بهم تکیه بده !

داشت میوفتاد ،که محکم تکونش دادم و با حرص گفتم-ایلیا! میگم وایسا!

به زور تا آسانسور اومد و بی جون به دیوار تکیه داد با کلیدی که از ایلیا گرفتم، درو باز کردم و وارد خونه شدیم .ایلیا همون طور بدون تعویض لباس ، روی مبل ولو شد.

هر از گاهی ناله می کرد ، کلافه به سمتش رفتم -آخه مجبوری تا خرخره بخوری که حالت انقدر بد بشه؟

پوفی کشیدم و با تموم زورم بلندش کردم و سمت حموم بردمش.کتش رو در آوردم

romangram.com | @romangram_com