#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_8
-حالا نفهمیدی برای چی ؟
شونه هاشو بالا انداخت و کلافه گفت - اینو نه !
-وا ، این دیگه چه کاریه !
الیاس - نمیدونم والا
گیج گفتم -من برم لباسامو در بیارم
الیاس سری تکون داد و وارد اتاقش شد .منم وارد اتاق خودم ،گیج از حرفای الیاس شروع به در اوردن لباسام کردم . یعنی چی بوده که به خاطرش ایلیا مجبور شده این همه راه رو برگرده !؟
تا غروب تو اتاق مشغول درس خوندن بودم ،امتحان اخرم بود و بعدش تعطیلی ! خسته و کلافه از اتاق خارج شدم . وارد آشپز خونه شدم و لیوان آب خنکی نوشیدم .
-برای منم بریز !
با صدای ایلیا برگشتم و نگاهش کردم با شلوار اسپورت راحتی و تی شرتی جذب به چارچوب در تیکه داده بود ، سری تکون دادم و لیوان آبی براش ریختم .
- بیا !
ایلیا - ممنون
-خواهش
بی تفاوت از کنارش گذشتم و وارد سالن شدم ، حتما خودش میدونه برای چی اینجاس !
زن عمو رو مشغول مکالمه دیدم ، حتما داره اطلاع رسانی میکنه . لبخندی به روش زدم و روی کاناپه نشستم .
گوشی رو قطع کرد و گفت - آخیش تموم شد !
romangram.com | @romangram_com