#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_7

زن عمو دل تو دلش نبود که با پسرش تنهایی هم صحبت بشه ! ایلیا هیچ احساس خاصی بهم منتقل نکرد ! نه سرد برخورد می کرد نه گرم !

یک شخصیت متفاوت داشت که فکر میکنم با معاشرت کردن موافق نیست ، زیاد هم برام مهم نبود !

ایلیا قد نسبتا بلندی داشت ، چشماش مشکی و خمار بود، رنگ نگاهشو نمیتونی تشخیص بدی ، برعکس الیاس که چشمایی آبی داره و همیشه رنگ نگاهش خاص و مهربونه !

رسیدیم خونه ،که زن عمو روبه عمو کرد - شروین کی مراسم بگیریم ؟

عمو کتش رو دراورد و به سمت اتاقش رفت - خانم بذار عرق این بچه خشک بشه ، بعد !

زن عمو قهقه ای زد - وای خوب نمیتونم ، ایلیا بیا که کلی باهات حرف دارم !

ایلیا تک خنده ای کرد و همراه زن عمو وارد اتاق مخصوص خودش شد .

به الیاس نگاه کردم ، که با لحن با مزه ای گفت - نو که میاد به بازار ، کهنه ها میشن دل آزار !

خنده ای کردم - کهنه ها ! منظورت ماییم دیگه؟

الیاس - دقیقا

لبخندی زدم - خوب بعد از مدت ها اومده !

اخم کمرنگی کرد - چقدر هم از اومدن خوشحاله!

گیج پرسیدم - یعنی چی ؟

پوزخندی زد - با اصرار های بابا برگشته و گرنه نمیخواست بیاد

چشمامو ریز کردم - تو از کجا میدونی ؟

الیاس - بابا داشت تلفنی با ایلیا صحبت میکرد ، شنیدم . چند هفته پیش !

romangram.com | @romangram_com