#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_6


هیچی از ایلیا نمیدونم ، کنجکاوم باهاش ملاقات کنم !

به سمت اتاقم حرکت کردم و روبه زن عمو گفتم - بازم تبریک

زن عمو - فدات

ا * * * * * * * * *

همگی تو فرودگاه منتظر ایلیا ایستادیم ، زن عمو از شادی و ذوق مدام میخندید.بعد از نشست هواپیما جیغی کشید و اسم ایلیا رو بلند صدا زد.

منی که فقط برای چندبار عکس ایلیا رو دیده بودم ، شناختنش بین این همه پسر و مرد سخت بود واسم ، ولی سعی خودمو کردم .

الیاس لبخندی زد و به گوشه ای اشاره کرد - اوناش

نگام رو به اون سمت کشیدم ، با دیدن پسری آشنا ، لبخند هم مهمون لب های من شد.

همگی به سمت ایلیا پا تند کردیم به نظر پسر خشکی میومد ، چون چندان ذوقی نشون نداد .

زن عمو با مهر ایلیا رو بغل گرفت - سلام پسرم خوش اومدی

ایلیا مردونه بغلشون کرد و گونه مادرشو بوسید .

رو به همه کرد - سلام به همگی ممنون

کمی نزدیکش شدم و با لبخندی بر لب گفتم - سلام .

دستم رو آروم فشرد و با نگاه سردی سلامم کرد ، پسر مغروریه ولی برام مهم نیست ، چون باهاش ارتباطی نخواهم داشت. ولی من لبخند روی لبم رو حفظ کردم

الیاس خنده رو از برادرش استقبال کرد ، بعد از کلی بوسه بارون شدن ایلیا توسط زن عمو تو ماشین نشستیم !


romangram.com | @romangram_com