#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_79

سرم رو زیر انداختم ، یاد ضجه های مامان آزار دهنده بود .

عمو - بعدش؟

- بعدش اینکه ، منو از مادرم جدا کردن ، پدرم غیب شد . وقتی که قرار بود با مامانم خداحافظی کنم . دستامو گرفت و با چشمایی پر از اشک گفت که زود بر می گردن، تا باهم دیگه مثل قبل زندگی کنیم ولی ...

قلبم فشرده شد - یک سال بعد خبر دادن مادرم مرده و بعد از چند هفته گفتن پدرم از درد و دوری دق کرد و مرد !

متعجب نگاهم کرد ، انگار چیزی میدونست و نمی خواست بگه.

کنجکاو پرسیدم - چیزی شده ؟

صداش توی موزیک کر کننده ، گم شد .

عمو کلافه بلند شد - بعدا باهم حرف می زنیم . برو خودتو گرم کن !

ازم فاصله گرفت و من مات و مبهوت به جای خالیش نگاه کردم . هوا کمی خفه کننده شده بود . دستی دور کمرم حلقه شد . جیغی خفه کشیدم - وااای

تو آغوشش پرت شدم ، با دیدن چهره اش متعجب نگاش کردم ، پیمان بود !

قهقه ای زد - چطوری زن داداش !

اخم کردم - ولم کن ، این چه کاریه ؟

پیمان لبخند مضحکی زد - تنها یک دور رقص

با دستام سعی کردم ، خودمو ازش دور کنم ولی زورش زیاد بود .

داد زدم - حرمت اینکه زن داداشتم نگه دار عوضی !

پوزخندی زد - گفتم فقط رقص !

romangram.com | @romangram_com