#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_68
دستاشو خشک کرد و از آشپز خونه خارج شد ، باید شام بپزم.
وارد سالن شدم ، ایلیا دستشویی بود و الیاس کلافه کنار مامان نشسته بود .
نزدیک شدم - شام چی میخورید ؟
مامان لبخند زد - هیچی مادر ، خودتو خسته نکن
الیاس - اوهوم ، سفارش میدم
چشمکی زدم - نمیخوای دست پخت منو بخوری کدبانو
نیمچه لبخندی زد - خیلی دوست دارم ، ولی فعلا بیشتر کنجکاوم!
تای ابرومو بالا دادم - کنجکاو ؟
الیاس سرش رو زیر انداخت - شنیدم حرفاتونو!
اخم کردم و روی کاناپه مقابلش نشستم - خب ...
انگار کمی تردید داشت-قصد نداری که...
حرفش رو خودم ادامه دادم -از عمو شکایت کنم ؟
سرش رو زیر انداخت.
مطمین گفتم - زنده زنده مادرمو برام تو خاک کردن!
الیاس-ولی زندگیت خوب بود...
romangram.com | @romangram_com