#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_66


الیاس مانعم شد - برو پیش مادرت ، دل تو دلش نیست باهات حرف بزنه ! برو ، من دم می کنم .

لبخندی به روش زدم - ممنون

تند به سمت مامان پا تند کردم و روی کاناپه نشستم.

مامان سرش رو زیر انداخت - زندگیت چطوره ؟

دستامو بالای سرم گذاشتم و بهم قفل کردم - بیشتر اوقات ، وجود همو حس نمی کنیم ! برای همین اذیت نمی شیم. زیاد بهم کاری نداره .اگر هم کمک بخواد انجام می دم. برام مهم نیست!

مامان اشک تو چشماش نشست - از اینکه میسازی ، ناراحت نیستی ؟

تای ابرومو بالا دادم - همین یک ماه ،زندگی آرومی داشتم ، ولی تنهایی و شب بیداری خیلی اذیتم می کرد !

اخم کرد - تا کی تنهایی ؟

خسته گفتم - تا ساعتای 3 و 4 شب !

مامان - حق نداره تا این ساعت بیرون باشه !

قهقه ای زدم - مادرم زندگیشه، دست من که نیست!هر وقت دلش میخواد ، بیاد.

مامان تند گفت - شوهرته!

پوزخند زدم - قانونی اره ، ولی عاطفی نه !

مامان - نمیخوام زندگیت اینطوری پیش بره !

پوزخندی کنج لبام نشست - تنها یک سال صبر می کنم .


romangram.com | @romangram_com