#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_63
- پس الان خیلی خوشحالی ؟
لبخند زد - خیلی ! اونم همراه کیان !
-خوشبخت بشید !
ژیلا - ممنون عزیزم ، همچنین
تنها جوابم پوزخند روی لبام بود . به پیمان نگاه کردم ، خمار بود ، مثل ایلیا !
اخم کردم ، پیمان بلند شد و شروع به رقصیدن کرد ، ولی تعادل نداشت و مدام به کاناپه ها برخورد می کرد ، عصبی به ایلیا که سیگار کنج لباش بود خیره شدم ، به سمتش رفتم و پیرهنمو کمی بالا دادم ، که زیر پام نیاد .
میخواستم کنارش بشینم، که دستی دور کمرم حلقه شد .
به پیمان خمار و مست نگاه کردم و اخمی وحشتناکی کردم - ولم کن
قهقه ای زد - برقصیم زن داداش !
ژیلا نگران نگاهم می کرد ، پیمان رو پس زدم و به سمت ایلیا که پوزخند روی لباش روی اعصابم بود ، رفتم.
عصبی گفتم - تمومش کن !
بطری هایی که خالی شده بود رو برداشتم ، ژیلا به سمت شیلا که حال مساعدی نداشت رفت و جام رو ازش گرفت.
طاهر و شیلا اصلا هوش از سرشون رفته بود ، با انزجار بهشون خیره شدم .
باید هر چه زود تر با مامان در میون می ذاشتم.
نمیتونستم هر دقیقه و هر ساعت این مراسم های بی موقع ایلیا رو تحمل کنم ، مسلما با اومدن دوستاش هر شب همین بساطه!
با عمو که نمی شد حرف زد ، ولی حتما به الیاس می گفتم .
romangram.com | @romangram_com