#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_62


از سنگدلی و بی رحمی خودم دلم گرفت ولی بیشتر از خودخواهی عمو و زن عمو و از رسم بیخود دلم تو سینه سوخت !

اخم کمرنگی کردم - از اجبار متنفرم!

ژیلا نا مطمئن گفت - شاید عاشقش بشی !

چشمام گرد شد و ناباور گفتم - خودمو که میشناسم امکان نداره ، به رمان ها و کتاب ها فکر نکن !

شونه هاش رو بالا انداخت - نمیدونم والا !

مخفیانه به شیلا اشاره کردم - همراه شما سوئد بود ؟

ژیلا - فقط سال آخر !

-برای چی اومد

پوزخندی زد - تفریح ! البته طاهر پسر عموشه !

- اها !

ژیلا - زیادی سبک ، اگه اونجا بودی رفتار های قبیحانه اش رو میدیدی!

پوزخندی کنج لبام نشست - هرکی رو توی قبر خودش میذارن، بهش فکر نکن !

ژیلا کلافه گفت - اینجور ادما اذیتم می کنند . خوشحالم برگشتم !

- چند سال اونجا بودی ؟

ژیلا - از 15 سالگی همراه خانواده ام ، که دو سال پیش پدر و مادرم برگشتن ، من و برادرم برای کار ها موندیم .


romangram.com | @romangram_com