#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_61
نگاه اخم آلودش رو به پیمان دوخت - این بشر اذیتش می کنه !
از لحن با مزه اش خنده ام گرفت - اخی !
ژیلا لبخند زد - من تا حالا لب نزدم !
نگاهی مملو از محبت بهش کردم و گفتم - هم ظاهر و هم باتنت اینو نشون میده!
دستی به روسریش کشید ، روسری که تمام زلف هاشو پوشونده بود.
کنجکاو پرسیدم - چطور با طاهر آشنا شدی ؟
تک خنده ای کرد - تو شرکت ایلیا ، باهاش آشنا شدم ، اینقدر که ایلیا توی پروژه هاش مارو باهم انداخته بود ، که رفته رفته از رفتار های مردونه اش خوشم اومد و بهش دل بستم . اونم عاشقم شد !
لبخند زدم - کی برای بیان عشق اقدام کرد !
ژیلا - طاهر !
سرم رو زیر انداختم ، منم زندگی با عشق رو میخواستم ، اصلا هم مایل نبودم که ایلیا بهم ابراز محبت کنه ، چون هیچ جوره از رفتار هاش خوشم نمی یومد!
ذهنم به طرف الیاس سوق پیدا کرد ، نیمچه لبخندی با یادش زدم .
ژیلا - کم و بیش از ازدواجتون میدونم !
پوزخند زدم - کم و بیش نه ، همشو !
سرش رو زیر انداخت - اوهوم
آهی کشیدم - تنها برای مادرم قبول کردم ، همه اختیارم دست مادرمه ، با شکایت همه چی درست میشه !
ژیلا تای ابروش رو بالا داد - چطور دلت میاد ؟
romangram.com | @romangram_com