#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_60
پوزخندی زدم - نوعش ؟
ایلیا - همونی که خودت میدونی !
اخم کمرنگی کردم - که چی بشه !
ایلیا - چون نیاز
انگشتم رو روی سینه اش گذاشتم - حق نداری بخوری !
قهقه ای زد - به تو ربطی نداره !
خواست از آشپز خونه خارج بشه ، ولی دستش رو گرفتم ، اخم وحشتناکی کرد و دستم رو محکم پس زد . از آشپز خونه خارج شد، و منم از عصبانیت محکم پامو به زمین کوبیدم .
صدای آهنگ خارجی بلند شد ، از آهنگ هایی با زبون غیر از فارسی حالم بهم میخورد ، لب گزیدم و وارد سالن شدم .
جام ها از محتوای داخل بطری پر میشد ، بوش همه جارو فرا گرفت .
اخمی کردم و کنار ژیلا نشستم .
ژیلا نگاه کوتاهی به جمع کرد و گفت - زیاد بهشون فکر نکن ، عادته!
کلافه دست به سینه شدم - اصلا براش مهم نیست منم اینجا زندگی می کنم.
ژیلا تای ابروش رو بالا داد و به شوهرش که جام رو مزه مزه می کرد ، خیره شد - یک عادته که موقع کنار هم جمع شدن ، بر پا می شد.
اخم کمرنگی کردم - دیوونه ان !
لبخند زد - شوهرم دوست نداره ، ولی ...
romangram.com | @romangram_com