#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_55
دستی به موهاش کشید - چند روز اول میان اینجا !
تای ابرومو بالا دادم - برن هتل !
اخم کرد - نمیشه ، دوستامن
تک خنده ی مزخرفی کردم - حتما کل زندگیتو میدونن !؟
پوزخندی زد - ازدواج با تو رو که میگی، اره !
با نفرت نگاش کردم - این اجازه رو نمیدم بیان اینجا
عصبی خندید - من هرکار دلم بخواد می کنم .
نفرت تو چشمام بیداد کرد - منم اینجا زندگی می کنم
پوزخندی کنج لباش نشست - این خونه به نام منه !
دستامو مشت کردم و تند از آشپز خونه خارج شدم ، وارد اتاق شخصی خودم شدم ، در رو محکم پشت سرم کوبیدم .
کلافه دستی به موهام کشیدم، هنوز فرصت نشده بود ، با مامان حرف بزنم ، این یک ماه اخیر حالش اونقدر خوب نبود ، که هیجان هم وارد زندگیش کنم !
پوفی کشیدم و خودم رو روی تخت پرت کردم ، به لجبازی های ایلیا فکر کردم ، بعضی اوقات تحمل هم دیگه سخت بود . اگر شب ها کمی زود تر میومد و به من کلا کاری نمیداشت بهتر بود !
با صدای ضربه های آروم به در هوشیار شدم.
ایلیا - دو روز دیگه میرسن، اگر نمیخوای کاری انجام بدی ، خدمتکار بگیرم
اخمی ظریف کردم ، ولی خودم حاضر نبودم براش کاری بکنم ، ولوم صدامو بالا دادم - بگیر !
ایلیا جدی گفت - ولی باید تو این مراسم شرکت کنی !
romangram.com | @romangram_com