#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_50


الیاس هم لبخند بر لب گفت - سلامی دوباره بر زن عمو

مادر تک خنده ای کرد - سلام دخترم ، ممنون الیاس جان

مادر رو به ملودی کرد - خودتو معرفی میکنی ؟

ملودی لبخند زد و گونه اش رو بوسید - حتما ، من دوست چندساله دل آرام

مادر چشماش برق زد و صادق گفت - چه دوست های شایسته ای

همگی عقد رو از یاد برده بودیم ، همگی تنها برای 5 دقیقه از فضای خفه ی باغ در امان بودیم ، ولی این لذت خوشحالی با اومدن عمو از بین رفت .

عمو بی تفاوت به مامان نگاه کرد و اخمی ظریف به من کرد - بیا عاقد اومد

دستام با شنیدن حرفای عمو یخ بست ، الیاس صورتش سرخ شد و مادر سرس رو زیر انداخت.

لب گزیدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم .

عمو سرد گفت - بهتره حالت خوب باشه ، به مهمون ها گفتم کمی سر درد داری !

پوزخند زد - ولی کی بود که باور کنه ؟

نفسام برای این همه تحقیر به شماره افتاد .

الیاس از بین دندون های بهم سابیده شده اش گفت - بابا!

عمو جوابی بهش نداد و دست منو گرفت . با عجز برگشتم و نگاهی به مامان کردم

تو دلم گفتم ( فقط یک سال سختی مادر !)


romangram.com | @romangram_com