#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_45

از کنارش بلند شدم ، سرد گفتم - من میرم استراحت کنم ، فک کنم فردا وقتی برای سر خاروندن ندارم !

طعنه رو گرفت ولی تنها لبخند زد ، به سمت اتاقم رفتم و خودم رو روی تخت پرت کردم.

ا * * * * * *

چشمامو بسته بودم ، بسته بودم که تحولات صورتم رو برای ازدواج اجباری و با شرط نبینم ، بسته بودم که نفهمم این زیبایی برای مردیه که هیچ حسی بهش ندارم !

آرایشگر تنها و تو سکوت به آرایش کردن صورتم پرداخته بود .

-تموم شد!

با شنیدن صداش بدون اینکه به آینه نیم نگاهی بندازم، بلند شدم .

لبخند زدم - ممنون عزیزم

متعجب از رفتار های من لبخندی ظاهری زد،که جوابی به نگاهش ندادم و همراه ملودی وارد اتاقک شدم .

نگاهی بهم کرد - خوشگل شدیا!

پوزخند زدم - چه فایده داره ؟

مشتی آروم به دستم زد - نگو اینطور حالا !

بهش نگاه کردم ، خط چشمش قاب چشمای خمارش شده بود ، مژه های حالت دارش با کمی ریمل پر پشت تر شده بود . لبای مناسبش هم با رژ کمرنگی خوش فرم تر دیده میشد .

چشمکی زد - خوب شدم ؟

تک خنده ای کردم- عالی

با کمک ملودی لباس بلند به رنگ آبی اسمونی رو تن کردم ، نگین های ریزش کمی خیره کننده بود .

romangram.com | @romangram_com