#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_38


سرم رو انداختم - مامانم نمرده بود !

چشماش گرد تر از حد معمول شد - یعنی چی؟

لحنم از دلخوری پر شد - عمو گفت ، شرط کنار مادرم بودن ازدواج با ایلیاس!

ملودی عصبی فریاد کشید - چه ادمااایی !

پوزخندی زدم - بزرگم کردن خواهر...

ملودی - ولی این شرط اصلا مناسب نیست !

تک خنده ی تلخی کردم - مثل اینکه خیلی دوستم دارن

ملودی پشت چشمی نازک کرد - چه خرکی !

کلافه گفتم - خوب حالا

ملودی - میخوای چیکار کنی !

به موهام چنگ زدم - من مامانمو انتخاب میکنم

عصبی نگام کرد - دیوونه

- تو رو خدا نصیحتم نکن ، که حوصله ندارم

ملودی اخم وحشتناکی کرد - زندگیتو نابود میکنی ابله ،

شونه هامو بالا انداختم - اتفاقی نمیوفته !


romangram.com | @romangram_com