#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_36


پشت چشمی نازک کرد - بیا تو خونه

پرسیدم - مامانت هست ؟

ملودی - آره

چند تقه ای به در زدم و گفتم - با اجازه

ملودی تک خنده ای کرد – بیا برو تو

وارد خونه شدم ، مادر ملودی که خاله مهتاب صداش می کردم از آشپز خونه خارج شد .

لبخند بر لب سلام کرد - سلام دخترم.

کمی جلو رفتم و دستش رو فشردم و ظاهری گونه اش رو بوسیدم - سلام خاله

خاله - خوبی ؟

با یاد آوری اتفاقای اخیر تنها نمایشی سرم رو تکون دادم - بله ، شکر خدا

ملودی دستم رو کشید - حالا بریم اتاق من

وارد اتاقش شدم ، شالمو از سرم در اوردم و دستی به موهای اشفته ام کشیدم

- چه خبرا ؟

با نیشی باز گفت - داداشم داره داماد میشه !

خنده ای کردم - جون من؟از داداش یک دنده و لجبازت بعیده !


romangram.com | @romangram_com