#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_35

سکوت کردم ، چیزی نگفتم ولی اخم های در هم کشیده شدم ، همه حرف های نگفته رو بازگو می کرد .

عصبی دستمو تو جیب مانتوم کردم و با قدم های بلند به سمت خیابون رفتم

الیاس کمی بلند گفت - کجا میری؟

توجه ای نکردم و برای اولین تاکسی دست تکون دادم ، آدرس مورد نظرمو گفتم ، ایستاد . نگاهی کوتاه به پشت سرم کردم ، با دیدن الیاس که به سمتم پا تند میکرد ، تند سوار شدم و زود گفت - آقا برو

راننده گازش رو گرفت ، رفت ، دیگه نگاهی به عقب ننداختم ولی صدای زنگ گوشیم بلند شد ، پوزخندی زدم و رد دادم و گوشیو خاموش کردم . تو کیفم انداختم و راننده به سمت خونه ی ملودی حرکت کرد .

واقعا الان بهش نیاز داشتم ، تنها کسی بود که می تونست بهم روحیه بده !

راننده تاکسی نگه داشت ، باید تا در خونه شون پیاده می رفتم . کرایه اش رو حساب کردم .

زنگ در رو فشردم

-کیه ؟

لبخند زدم - منم ،دل آرا

فریادی خفه زد - جااان، بدو بیا

تک خنده ای برای شوق و ذوفش کردم، در با صدای تیکی باز شد ، آروم در رو هل دادم و وارد شدم .

ملودی با صورتی خنده رو به استقبالم اومد .

تند درآغوشش کشیدم ، نزدیک یک ماه می شد که ندیدمش ، از وقتی دانشگاه تعطیل شده بود !

با چشمایی براق نگاهم کرد – کجا بودی بی معرفت ؟

ضربه ای به دستش زدم - نه که تو خیلی با مرامی !

romangram.com | @romangram_com