#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_34
با عجز گفتم - هیچ مسئولیتی در قبالم نداری !
ایلیا سرد گفت - نمیتونم
شکستم ، قلبم یخ بست ، دلم از این همه بی رحمی تو سینه سوخت !
ناباور به سمت الیاس حرکت کردم ، من چقدر سست پسند شدم ؟
قطرات ریخته شده رو با انگشتم پاک کردم و قیف بستنی رو از دست الیاس بی حرف گرفتم ، گازی ازش زدم ، حالم بهم خورد .
با عجز گفتم - الیاس بریم ، حالم خوب نیست !
الیاس سگرمه های وحشتناک توهم بود ، داغ کرده بود ، مسلما جواب ایلیا رو فهمیده بود !
عصبی بلندم کرد و دستم رو گرفت ، از بین دندون های بهم سابیده شده اش گفت - چقدر خودتو کوچیک میکنی !
ناراحت همراهش حرکت کردم - مامانم !
کنترل خودش رو از دست داد - مگه بچه ای ، که هی میگی مامانم مامانم !
عصبی نگاش کردم ، اخمامو توهم کشیدم - تو مادرت کنارته، نبودن کنارش رو حس نمیکنی ، برای من جای خالی مادرم عذاب آوره، مخصوصا که بدونم حضور داره ! من برای رسیدن به مادرم هرکار می کنم .
ایلیا از ما دور شده بود ، الیاس داد زد - با نابود کردن زندگیت !؟
منم بلند تر گفتم - وقتی مشکلی پیش نمیاد اررره!
هردو نفس نفس می زدیم ، باید ایلیا قبول می کرد هم به نفع من بود و هم به نفع خودش !
میخواستم دوباره جبهه بگیرم که الیاس تند گفت - چیزی نگو !
romangram.com | @romangram_com