#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_32


نفسی میگیرم - مادرم زنده است !

ایلیا کوتاه گفت - میدونم

پوزخندی زدم - میدونی عمو شرط گذاشته ؟

ایلیا تک خنده ی مسخره ای کرد - اینکه با من ازدواج کنی و بعدش به مادرت برسی

سرم رو به نشونه اره تکون دادم - درسته !

ایلیا - خب...

پرسیدم - قصد ازدواج داری ؟

ایلیا - صادق میگم کسی رو دوست ندارم

-پس تا کسی رو دوست نداشته باشی ازدواج نمی کنی

ایلیا - کلا ازدواج نمی کنم

- میتونم بپرسم چرا ؟

سرد گفت - اره ، من کارام خیلی زیاده اگر تنها حواسم یک لحظه از شرکتم بره ، نابود میشه

متعجب گفتم - اینقدر حساسه

پوزخندی زد - الان که به تار مو بنده !

-میخوای چیکار کنی ؟


romangram.com | @romangram_com