#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_30
- ا...................
الیاس کلافه گفت - اره مهمه !
ا. ..................
الیاس کمی تن صداش رو بالا برد - ایلیا ، بچه نشو
ا...................
اخمی کرد و گفت - منتظرم ، فعلا
گوشی رو قطع کرد و گفت - بیا بریم ، برات چیزی بگیرم تا بیاد .
لبخند زدم و دستمو حلقه بازوش کردم - باشه
همراه الیاس به سمت مغازه ای کوچیک حرکت کردیم ، وارد شدیم .
الیاس - چی میخوای ؟
لوس گفتم - همه چی !
تک خنده ای کرد ، منم به سمت قفسه ی چیپس و پفک ها حرکت کردم. دو تا پفک و دوتا چیپس به میل الیاس انتخاب کردم ، دست الیاس چند قیف بستنی بود .
بعد از حساب کردن خرید ها ،از مغازه خارج شدیم .
الیاس با دیدن ایلیا ، دستی براش تکون داد ، متوجه شد و به سمتون قدم برداشت
مثل همیشه سرد سلام کرد ، منم جوابش رو گرم دادم - سلام
romangram.com | @romangram_com