#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_29

با التماس به چشماش نگاه کردم - باهاش حرف بزن تو رو خدا ، یک سال همو تحمل می کنیم ، بعد توافقی طلاق میگیریم.

چشمای الیاس کدر شد ، با عجز گفت - یعنی اینقدر ، از کنار ما بودن دل زده شدی ، که حالا برای رسیدن به مادرت زندگیتو نابود می کنی !

صادق گفتم - مادر واقعی یک چیز دیگه اس ، من لحظات خوبم رو یادمه

صدام زد متفاوت تر از همیشه - دل آرا !

لبخند زدم و پر انرژی گفتم - جانم !

لب زد - دوست دارم

قهقه ای زدم و گونه اش رو بوسیدم - منم دیوونه تم !

تنها لبخند ظاهری زد .

دستش رو گرفتم ، تک خنده ای کردم - بلند شو ، بریم چیزی بخوریم

الیاس صداش رو کمی صاف کرد - بهتر نیست به ایلیا هم بگیم بیاد !

نمیخواستم تو خلوتمون کسی دیگه هم باشه ، ولی فکر کنم میتونستیم باهاش حرف بزنیم !

لبخند زدم - حله !

شماره ایلیا رو گرفت ، بعد چند بوق الیاس شروع به صحبت کردن کرد.

الیاس - سلام ، خوبی ؟

-ا....................

الیاس - من با دل آرا ، اومدیم پارک ( ) صحبت باهات داریم ، میشه بیای ؟

romangram.com | @romangram_com