#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_28
الیاس سرش رو زیر انداخت و محکم تر دستم رو فشرد - متاسفم
لبخندی تلخ زدم - ممنون
الیاس به سمت پارک هدایتم کرد و روی نیمکتی نشست ، لبخند زد - بشین
کنارش نشستم ، دستش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت - مادرت رک ترجیح میدی یا ایلیا !؟
جوابش راحت بود ، ولی زندگیم تغییر می کرد !
ولی با فکری گفتم - نگاه کن الیاس شاید مادرم بتونه زندگیم رو تغییر بده
الیاس کنجکاو پرسید - چطوری ؟
-من کافیه با مادرم ملاقات کنم ، بعد باهاش حرف بزنم ، شاید راه حلی باشه ، بلاخره مادر واقعیم اونه!
پوزخندی زد - یعنی میخوای شکایت کنی ؟
تند گفتم - نه نه ، من همچین کار زشتی نمی کنم ، ولی بلاخره میتونم کنار مادرم زندگی کنم ، همه اختیارم دست مامانمه
الیاس صداش گرفته شد - یعنی میخوای تسلیم خواسته عمو بشی !
کمی نا مطمئن بودم ولی گفتم - با مادرم همه چیز رو عوض می کنم .
الیاس - بابا کی گفت میذاره مادرت رو ببینی !
پوزخندی کنج لبام نشست - مسلما بعد از ازدواج
الیاس - باید ایلیا هم قبول کنه
romangram.com | @romangram_com