#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_26
فریاد کشید - این حق رو نداااااری
اخم کردم - من مستقل شدم !
زن عمو تند گفت - برای من هنوز بچه ای !
غمگین گفتم - زن عمو من مادر دارم !
زن عمو - مادری که توانایی بزرگ کردنت رو نداشت !
- من آدمی نیستم ، که زود در مورد مادرم قضاوت کنم ، باید دلیل رو از خودش بپرسم !
پوزخندی زد - که این امکان پذیر نیست !
دست به سینه شدم - من این حق رو دارم ، شما منو به عنوان فرزند خوانده قبول نکردید ، از همون اول قصد داشتید ، عروستون باشم ...
اخم کمرنگی کرد - خب ...
- پس من حق دارم هرجا دلم بخواد برم
کلافه از اتاق خارج شد - فردا مژگان خانم میاد ، برای لباس عقدت، نمونه بیاره
زن عمو خارج شد و من محکم به تخت ضربه زدم .
اشک هام دوباره راه خودشون رو پیدا کردن ...
ا * * * * * * * *
بعد از پوشیدن لباس ها به اجبار مژگان خانم ، همراه الیاس برای عوض کردن روحیه ام از خونه خارج شدم .
romangram.com | @romangram_com