#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_23
شکستم ، روی زمین سقوط کردم، تحقیر شدم ! حتی دیگه اختیار خودم دستم نیست !
آروم گفتم - زندگی منه عمو !
تیز نگاهم کرد - من بزرگت کردم ، من برات پدری کردم !
بغضم رو قورت دادم - منت میذارید؟
با تاسف نگام کرد - هفته دیگه عقدتونه!
با شنیدن جمله اش ، دنیا روی سرم آوار شد، سرم به دوران افتاد ، ته دلم ریخت
عمو متوجه حالم شد ولی بی تفاوت گذر کرد ، دوباره شکستم ، مردی که همه زندگیم بود ، حامی ام بود ، حالا بی تفاوت به حال دخترش یا بهتره بگم عروسش از کنارم میگذره!
دستم رو روی قلبم گذاشتم و بلند شدم - من اینجا نمیمونم
قهقه ای زد - کجا میخوای بری ؟
سرد شدم ، قلبم یخ بست - هرجایی ، غیر از اینجا !
پوزخندی زد - چه زود گذشته ها فراموش میشه !
سرد گفتم - دیگران نمیذارن شیرین بمونه !
خواستم از اتاقش خارج بشم که گفت - حق نداری جایی بری!
بی تفاوت نگاش کردم - به سن قانونی رسیدیم ، فکر کنم بتونم مستقل زندگی کنم !
در رو باز کردم که گفت - نمیخوای بدونی مادرت کجاست !
ایستادم ، زمان متوقف شد ، مادرم ! مادرم که دیار باقی رو وداع گفت ، نفس هام به شماره افتاد، دستم از روی دستگیره در سر خورد ، قلبم ایستاد، روی زمین سقوط کردم .
romangram.com | @romangram_com