#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_2
مات و مبهوت به دیوار مقابلم خیره شدم و زیر لب اسم مامان رو زمزمه کردم.
الیاس به سمتم پا تند کرد و نگران پرسید- دل آرا ؟ خوبی ؟
صحنه هایی جلوی چشمام رژه رفت . صحنه های گنگ !سقوط مامان بعد از گفتن حرفش که تو خواب متوجه نشدم. خبر کردن همسایه ها توسط دختری کوچیک که من بودم ! جیغ کشیدن های پی در پیم تو سرم اکو شد.
با گرفتن شونه هام و تکون دادنشون توسط الیاس کمی هوشیار شدم- دل آرا بیدار شو !
بی روح به چشماش خیره شدم - مامانم حالش خوب نبود ، مامانم داد میزد ! مامانم بیهوش شد !
اشک هام سیلی روی صورتم شد.
الیاس نگاه غمگینش رو بهم دوخت - برای از دست دادن خانواده ات متاسفم ، دلیل کابوس هاتو نمیفهمم !
برای خودم گنگ بودن ، مادرم تو تصادفی مرد، ولی هیچ وقت دلیل مرگ پدرمو نفهمیدم ، یعنی هیچ وقت عمو بهش اشاره نکرده بود و همیشه صحبت رو یک جوری دور می کرد !
فقط زندگی آروممون رو یادمه ، ولی طوفانی به پا شد که مادرم مجبور شد منو دست عموم بسپره! دلیلش رو نفهمیدم ، فقط مادرم گفت زود برمی گرده ولی بازم تو عالم بچگی چشمای نا امیدش رو یادمه ، انگار بهم گوشزد می کردن که بار آخرت رنگ مادرتو میبینی !
هق هق های خفه امونم رو برید .
الیاس فریادی کشید- چیشدیییی!
نفس هام کشدار شد در تند باز شد و زن عمو و عمو وارد اتاق شدن زن عمو به سمتم ما تند کرد - دل آرا خوبی !
توان گفتن حرفی رو نداشتم ، تنها سرم رو تکون دادم .
زن عمو نگران رو به عمو فریاد زد- باید ببریمش درمانگاه !
romangram.com | @romangram_com