#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_1
بوسه باران میکنم زندگی لعنتی را !
می بوسم و کناری می گذارم ، تا تو خودش با بوسه های درد آور من کنار آید !
تا خود دلش به رحم آید ! من تنها بازیچه ی سرنوشت هستم !
بــــوســہ بــر زنـــدگــــے لعنتــــی...
با صدای داد مامان ، از خواب پریدم.
مامان - خداااایا، به خاک سیاه نشوندیم! شرووووین!
ترسیده از حرفاش از جام بلند شدم و به سمت در خونه پرواز کردم . مامان رو وسط حیاط با چادر آزاد دورش آشفته دیدم.با متوجه شدن حضور من دستاشو با ناله برای بغل کردنم باز کرد - دل آراااا
چشمام بی اراده از اشک خیس شد خودمو تو آغوشش پرت کردم و زمزمه وار اسمشو صدا زدم - مامان !
ضجه زد - دل آرا ... بابات ، بابات !
ترسیده به اطراف حیاط نگاه کردم ، بابام صبح خونه بود ، بابام بود ولی عصبی بود .
هق هق هام بلند شد - مامانی ! کو بابام !
با دستاش به موهاش چنگ زد .
داد زدم - نککککن!
مامان میون هق هق هاش گفت - بابات ... بابات ...
تند از جام بلند میشم ، ضربان قلبم تند زد.
فریادی از ترس زدم که در تند باز شدو چهره ی الیاس نمایان !
romangram.com | @romangram_com