#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_138


باید میفهمید ، باید میفهمید وارثی باید به دنیا بیاره ، تو هر دو از شر خودمون راحت بشیم . درد بابا بچه بود ! ولی آقاجان هم نمیشه بخشید ، این دیگه چه رسم مسخریه !؟ دل آرا با الیاس ازدواج می کرد و خوشبخت می شد ، یقینا !

ولی با فکر به اینکه هردو با هم بزرگ شدن و هم دیگر رو خواهر و برادر میدونن، آقاجان من رو عنوان کرد . اه ! آقاجان ای کاش بودی تا ببینی چه کار کردی !

ناله و شیون هاش عذاب آور بود ، از اتاق خارج شدم . ولی قبل از رفتن در رو قفل کردم ، طوری قفل کردم که صداشو نشنوه. باید جگر بهش میدادم ، تا تقویت بشه .

کمی دیشب برای این روز، خریدم . نایلون حاوی جگر رو از فریزر بیرون کشیدم . تیکه های ریزی از جگر بریدم . تو ماهیتابه روغن ریختم و جگر هارو سرخ کردم . عجیب بود آروم بود !

بعد از سرخ شدن جگر ها ، تو ظرف ریختم و با سینی به سمت اتاق رفتم .

ا * * * * * * * *

دل آرا *

داغون بودم ، چشمه ی اشکم خشک شده بود . بغض راه نفسم رو بسته بود . باورش خیلی سخت بود ! من ناعادلانه و برای خواخواهی دیگران دخترونه هامو از دست دادم . آه های صدا دارم به گوشت میخوره خدا ؟

از اتاق بیرون رفته بود ، در رو قفل کرده بود. متوجه شدم ، ولی نای داد و بیداد کردن نداشتم . سرم سنگین شده بود . حس بلند شدن نداشتم . ضعف کرده بودم. دلم میخواست شکلاتی رو توی دهنم بذارم و از طعم شیرینش به اوج برسم . ولی اینجا هیچی نبود ، هیچی !

در باز شد و ایلیا وارد شد . سینی که از جگر های سرخ شده پر شده بود رو جلو روم گذاشت . چونه ام لرزید ، دلم میخواست عشقم برام بپزه، دلم میخواست عشقم منو تقویت کنه ولی ...

با نفرت بهش خیره شدم ، ولی عشقم کی بود ؟من هیچ عشق نداشتم و نخواهم داشت !

لقمه ای برام گرفت ، عصبی پسش زدم . پلک چشمم پرید - برو بیرون !

پشت چشمی نازک کرد و از اتاق خارج شد . به سینی نگاه کردم ولی من شکلات میخواستم ، من شیرینی شکلات رو میخواستم .

به سختی لقمه ای رو که گرفته بودم ، قورت دادم .

کمی غذا تقویتم کرد . سوزش معده ام و سنگینی سرم بهتر شد . ولی قلبم از درد بد ،سنگینی می کرد !


romangram.com | @romangram_com