#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_137
کلمه نابود تو سرم اکو شد . تحمل شنیدن هق هق هاش رو نداشتم . گوشی رو خاموش کردم و روی صندلی پرت کردم.
تند ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه پرواز گونه روندم. تمام عصبانیتم رو روی پدال گاز خالی کردم . دل آرا خوب بود ؟ بیدار شده بود ؟ایا متوجه شده بود ؟
جلوی در خونه پارک کردم .
به سمت در خونه پا تند کردم ، می ترسیدم بلایی سر خودش اورده باشه !
وارد خونه شدم خونه تو سکوت غرق شده بود ، امکان نداشت تا الان بیهوش باشه .به سمت در اتاقم رفتم و کلید رو توش انداختم ، در باز کردم ولی باز نمی شد .
عطر تنش رو حس می کردم ، کمی لای در باز شد خودش بود !
صداش زدم - دل آرا بلند شو ، از پشت در بلند شو
کمی لرزید ، انگار بیدار شد . تند از جلوی در کنار رفت . سکوت کرده بود ولی نفساش به این باورم رسوند ، که فهمیده !
در رو باز کردم ، که با حرکتش غافلگیر شدم .به سمتم یورش اورد و دستاشو حلقه گردنم کرد ، داشت خفه ام می کرد ، صورتش کبود بود و چشماش قرمز ، روانی شده بود . قدرت دستاش زیاد بود . برای لحظاتی ذهنم قفل کرده بود چیکار کنم . تنها کلمات نامفهومی می گفتم .
به خودم اومدم و دستامو روی دستاش گذاشتم، دستاش رو با پارچه بسته بود . محکم پرتش کردم .گوشه ی دیوار افتاد، نفساش کشدار بود ، حالش خراب ! معلوم بود چقدر گریه کرده ! تحمل دیدن این صحنه هارو نداشتم .
به دستایی ک با پارچه بسته شده بود و سرخ بود ، نگاه کردم .
به سرفه افتادم ، سرفه های وحشتناک و کش دار ، گلوم می سوخت .
عصبی به سمتش رفتم - تو دیوونه ای ... تو ...تو داشتی خفه ام می کردی !
به هق هق افتاد ، چشمای سرخش اشک بارون شد . مدام می گفت *نابودش کردم *ولی زندگی من چه ؟
به اتاق نگاه کردم ، همه وسایل رو شکسته بود ، پارکت ها از خون قرمز شده بود . آیینه خورد شده بود. مگه چقدر میتونست بهش مشت بزنه. دیوونه ای بیش نبود !
یا نه من دیوونه اش کردم ؟
romangram.com | @romangram_com