#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_134
اختیار دستام ، دستم نبود . فقط فشار می دادم ، فشار میدادم تا از نفرت خالی بشم.
قدرت دستاش بر من چیره شد و منو محکم پس زد .
به سرفه افتاده بود ، سرفه های وحشتناک و صدا دار .
صدای خش دارش سوهان روحم شد . از ترس و خشم می لرزیدم ، من داشتم چیکار می کردم .
نفس نفس میزد ، صورت سرخش نشون از نرسیدن هوا به ریه هاش رو میداد- تو دیوونه ای ... تو ...تو داشتی خفه ام می کردی !
به هق هق افتادم . به لباسم چنگ زدم ، فریاد کشیدم - نابودم کردی ایلیا نااابود!
چشمام تار شد . به دیوار تکیه کرد و آهی کشید . نفرت تو چشمام بیداد می کرد!
ا * * * * * * *
ایلیا *
مدام صحنه های چند دقیقه پیش جلوی چشمام رژه می رفت ، من چیکار کردم ... من چیکار کردم ؟
به فرمون مشت محکمی زدم . درد بدی تو دستم پیچید . از خشم سرخ شده بودم .
قلبم محکم به سینه می کوبید - من با دل آرا ، چیکار کردم ؟
عصبی دستی به سرم کشیدم -ارث لعنتی ! پدری بی رحم و خودخواه !
من خودخواه نبودم ؟ من سنگ نشدم ؟
گوشه ای پارک کردم . صدای ترمز گرفتن سریع ماشین تو خیابون خلوت پیچید .
romangram.com | @romangram_com