#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_133
به دیوار تیکه کردم ، دلم مامان رو میخواست ، دلم آغوشش رو میخواست . دوست داشتم بغلش زار بزنم . به پاهام خیره شدم .تموم شده بود . من دیگه دختر نبودم !
شدم زنی شکست خورده !
پارچه ای بردیم و روی دستم گذاشتم ، سوزشش امونم رو بریده بود .
از لای دندون های بهم سابیده شده ام گفتم - ایلیا دعا کن ، دیگه برنگردی !
عصبانیت و خستگی و ناراحتی باعث شد چشمام روی هم بیفته و متوجه چیزی نشم .
ا * * * * * * * *
با حس ضربه هایی به کمرم ، از خواب بیدار شدم .
- دل آرا بلند شو ، از پشت در بلند شو
با تشخیص موقعیت و صداش تند چشمام رو باز کردم ، یاد اوردم چه اتفاقی افتاده .من چرا پشت در کز کرده بودم .
سرم داغ کرد ، وجودم برای کشتنش پر کشید . محتویات معده ام به سمت دهنم هجوم اورد. زود از جلوی در کنار رفتم .
نفس نفس می زدم ، از خشم می لرزیدم . خواستم بیاد اتاق تا با دستام خفه اش کنم.
در باز شد ، مثل ببر وحشی به سمتش حمله کردم . حرکت ناگهانی دفاعی براش نذاشت . دستامو حلقه گردنش کردم ، میخواستم خفه اش کنم !
روانی شده بودم . داد زدم - خیلی پپستتتتی، خیلی آشغاااالی!
دست از فشار دادن بر نمی داشتم ، صورتش داشت سرخ می شد . داشت نفس کم می اورد . غرق لذت شدم ، قهقه زدم - آره بمیر ، تو باید بمیری !
نامفهوم صدام می زد . محکم دستاش رو، روی دستام گذاشت .
فریاد کشیدم - تو قاتل جسم و روووحمی!
romangram.com | @romangram_com