#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_132
*دلــــی ڪه بشڪند . . .
"فـــــریـــــادش" را ....
نمـــیفهمــــی ولــــی ...
نفرینش به زمینت میـــزنــد .*
اه دل پاک من و مامان زمین گیرتون میکنه ، منتظر اون روز باشید !
می لرزیدم ، دلم میخواست به همه چی چنگ بندازم .کشیدن موهام آرومم نمی کرد، از درون می لرزیدم ، دل شکسته ام دیگه مثل اولش نمیشد !
به سمت اینه رفتم ، چشمام پوف کرده بود . حالم خراب، با نفرت به عکس گوشه اینه نگاه کردم ، ایلیا بود .
عصبی عکس رو برداشتم و تیکه تیکه اش کردم ، با فکر له کردن ایلیا تو دستام کمی آروم شدم . داد زدم - می کشمتتتتت!
نفس نفس می زدم . به آینه مشت زدم ، خونی شدن دستم مهم نبود ، فرو رفتن شیشه تو دستم مهم نبود ، ولی خون ریخته شده روی ملافه درد داشت !
مشت هام رو روی آینه فرود اوردم ، خردش کردم ، لباس هام سرخ شد . مثل ملافه ای که زیرم انداخته شده بود . به سمت ملافه خیر برداشتم . مچاله اش کردم آروم نشدم ، مشت زدم آروم نشدم !
به سمت در حمله کردم ، دیونه بازی و آسیب کافی بود ، پارکت ها از خون ریخته شده قرمز شده بود . از دست دادن زیاد خون باعث شد چشمام سیاهی بره .
به دیوار تیکه کردم .
دستگیره در رو کشیدم ، باز نشد . دوباره و دوباره امتحان کردم باز نشد .
صورتم از خشم سرخ شد . لگدی به در زدم . فریاد کشیدم - لعنتییی!
romangram.com | @romangram_com