#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_130
برگشتم ولی تند چشمامو گرفت و منو با یک دست بلند کرد . خواستم جیغ بکشم که پارچه ای روی دماغم گذشت ، تقلا می کردم ولی بی فایده بود و بیهوش شدم .
ا * * * * * * * *
پام رو روی پدال گاز گذاشتم و فشردم . سرعتم سر سام آور بود ولی مجبور بودم . تا به هوش نیومده . کار رو تموم کنم.
نفسی عمیق کشیدم و بهش نگاه گذرایی کردم . عرق کرده بود، چتری هاش روی صورتش ریخته بود و به پیشونیش چسبیده بود .
چشمام رو روی هم گذاشت - همونطور که تو به اجبار محکوم شدی ، منم محکوم شدم . ولی فرقمون اینه که من این اجبار رو دوست دارم !
جلوی در خونه ترمز کردم . تند ماشین رو پارک کردم و از ماشین خارجش کردم . زود وارد آسانسور شدم . نباید به هوش میومد .
ضربان قلبم تند می زد ، برای اولین بار ترس بهم دامن زده بود . تند در خونه رو قفل کردم و نفسی از سر آسودگی کشیدم . روی کاناپه گذاشتمش و تند وارد آشپز خونه شدم و لیوان آبی خنک سر کشیدم .
آب خنک کفاف نمی کرد ، بطری رو از توی کابینت بیرون کشیدم و یک ضرب نوشیدم . حالم خراب بود ، جواب حرف های بابا خیلی سخت بود . من چقدر پستم ؟
مدام با خودم تکرار می کنم - مجبوری ، مجبوووور!
عصبی دستی به موهام کشیدم و تند دکمه های پیرهنم رو باز کردم . کلافه بودم . زمزمه می کنم - اجباره ، مجبورم!
به سمتش میرم ، خیس عرق شده بود . شالش رو از روی سرش کشیدم . موهاش رو از روی صورتش کنار زدم ، زیادی معصوم بود !
ولی زندگی من مهم تر بود . قلبم محکم به سینه می کوبید، اولین بار نبود . ولی به شدت هراس داشتم !
بلندش کردم و وارد اتاق شدم . روی تخت درازش کردم و دکمه های مانتوش باز بود و تیشرتی زیر داشت . با احتیاط مانتو رو از تنش در اوردم .
تو خواب لرزید ، نباید بیدار می شد .
چشمامو بستم - دل آرا ، مجبورم ! عموت هرکاری بگی میکنه !
romangram.com | @romangram_com