#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_13

ضربان قلبم تند شد ، دستم رو روی سینه ام گذاشتم .

الیاس نگران پرسید - خوبی ؟

آروم سرم رو به معنی اره تکون دادم !

عمو - امشب یک خبر مهم رو میخوام بگم ، یک خبری که همه تون جواب سوال هاتون رو میگیرد .

الیاس - حسم میگه اتفاق خوبی نیست !

نگران نگاهش کردم -الیاس دارم دیوونه میشم

به ایلیا اشاره کرد و گفت - خیلی عصبیه !

خواستم نگاهم رو به سمت ایلیا سوق بدم ولی با شنیدن و هضم کلمات عمو ، خشک شدم ، ماتم برد ، قلبم ریخت ، نفس هام به شماره افتاد ، روی زمین سقوط کردم .

الیاس بسم اللهی گفت و سر جاش خشک شد !

همه نگاه ها به سمتمون کشیده شد ، چشمام داشت سیاهی می رفت ، فشار کلمات ، کمرم رو خم کرد !

باورم نمی شد من با این عنوان تو خونه عمو زندگی می کردم ، چشمام از زور تعجب گرد شده بود و نفس هام کشدار ، حالم مساعد نبود، چنگی به شلوار الیاس زدم.

آروم صداش زدم - الیاس !

الیاس مات و مبهوت نگام کرد ، انگار حرفای عمو رو نمیتونست هضم کنه .

الیاس ناباور گفت - تو ، تو ...تو ! باورم نمیشه

به دیوار تکیه داد و روی زمین سقوط کرد ، دستشو بین موهاش فرو کرد !

زن عمو تند به سمتمون اومد ، عصبی گفت - بلند شید زشته!

romangram.com | @romangram_com