#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_12
الیاس لبخند زد - ماهم بریم !
شونه هام رو بالا انداختم و خندیدم - بریم
به جمع اضافه شدیم ، شروع به رقصیدن کردم، الیاس حرکات بامزه در می اورد که از خنده قرمز می شدم .
تیکه تیکه گفتم - بسه ... بسه تو رو خدا آبرومون رفت !
با یک حرکت بغلم کرد ، که نزدیک بود بیوفتم ، اخمی کردم - دیوونه !
قهقه ای زد - دیوونه نگاتم!
آروم به سرش ضربه زدم - برگرد به حال !
خندیدم که گفت - تو فقط بخند !
آروم گونه اش رو بوسیدم . و ازش جدا شدم ، موزیک قطع شد ، همه متعجب ایستادن !
عمو لبخند بر لب میکروفن رو دستش گرفت و گفت - سلام ، به همگی خوش آمد میگم ، ببخشید که آهنگ رو قطع کردم ، ولی خواستم هر چه زودتر صحبتی با شما داشته باشم و خبر خوب و مهمی رو بهتون اعلام کنم !
همه مشتاق ایستادن .
عمو - اول از همه به پسرم برای برگشتن به زادگاهش تبریک میگم!
به ایلیا نگاه کردم ، عصبی به نظر میرسید ! ولی لبخندی تظاهری کرد.
همگی دوباره به ایلیا خوش آمد گفتن .
زن عمو تند به سمت عمو و رفت و چیزی دستش داد .
romangram.com | @romangram_com