#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_128
هق هق های زن عمو بلند شد - دیره هاا!
متعجب از گریه هاش گفتم - چیشد !
سکوت کرد و بغضش رو فرو داد - الان از خونه خارج نشو ، دیره !
نگران گفتم - زن عمو ، خوبی ؟
فریاد زدم - خرابم دل آراااا، خراب ! برگرد ...
سکوت کردم و بعد از مکثی طولانی گفتم - کاری ندارید؟
زن عمو - فقط جایی نرو !
مکث کردم - باشه ، فعلا
زن عمو - خداحافظ دخترم !
مامان متحیر گفت - چیشد ؟
ابروهامو بالا دادم - چمیدونم ، هی میگفت این وقت شب جایی نری !
مامان - وا
- بخدا ، خیلی نگران بود .
مامان - همیشه بهت میگه!
یادم میاد همیشه سر ساعت 10 باید خونه می بودم ، حتی اگر با ملودی قرار داشتم.
romangram.com | @romangram_com