#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_127

عکس رو گرفتیم ، بعد از بیتا خانم خواستم عکسی از من و مامان همراه کیک بگیره

بهترین تولد سالم بود ، بهترین روزی بود که بی دغدغه گذشت .

شب شده بود ، سه تا ساندویچ از فست فودی سفارش داده بودیم . بیتا خانم صبر نکرد ، از نگرانی دیر رسیدن به خونه اش تند ساندویچ رو داخل کیفش گذاشت و از خونه با یک خوش گذشت اساسی و شرمنده ام خارج شد.

با شنیدن زنگ گوشی ، به سمت میز رفتم و گوشی رو برداشتم .

- سلام

کمی تو سکوت گذشت ، احتمال می دادم زن عمو باشه !

- سلام دخترم، تولدت مبارک!

بی روح تر از همیشه گفتم - مرسی

زن عمو - خوبی ؟

نفسی گرفتم و با خودم گفتم قبل از اینکه شما زنگ بزنید ، عالی بودم ولی حالا ...

-خوبم !

زن عمو با عجز گفت - تو رو خدا دلگیر نباش ، دل آرا ببخش منو

فکر می کنم اگر زن عمو دختر دار می شد ، آیا الان به این روز می افتادم !

سکوت می کنم ، سکوتی که هر جوابی رو میشد براش برداشت کرد .

زن عمو نگران بود ، ترسیده گفت - به مناسبت تولدت ، الان جایی میری ؟

بدم نمی یومد با مامان کمی پیاده روی کنم - شاید !

romangram.com | @romangram_com