#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_124


پا به پاش اشک ریختم ، به سمت آغوشش پرواز کردم .

- مامان !

دستاشو قاب صورت خیسم کرد - جون مامان ؟مادر فدات !

اشک هام راه خودشون رو پیدا کردن - چی کشیدی ؟

سرش رو به طرفین تکون داد - ازم جدا شدی ! گفتم بر می گردم ولی نمیدونستم ...

آروم زمزمه می کنم - بابا میمره !

لبخند غمگینی زد - تنهام گذاشت ، رفت ! دق کرد ... شروین فشار زیادی بهش اورد، دق کرد و مرد !

اشک هاش بی اراده ریختن ، لبخند روی لبش زجر آور ترین لبخند دنیا بود !

داد زدم - مااااامان...از ته دل گریه کن!

4

رفت تو دنیای دیگه بی وقفه شروع به حرفزدن کرد - خبر سکته اش رو تا شنیدم ، با ماشین تند به سمت زندان رفتم ، عجله و ترس ، زمین گیرم کرد ! تصادف کردم ، تصادف بدی بود . به نخاع ام ضربه زد و پاهام فلج شد ! قبل از رفتن به شروین زنگ زدم و کلی داد و بیداد کردم . به آخرین شماره زنگ زدن و شروین اومد ، بردنم بیمارستان و اونجا بود که من روی ویلچر نشستم و هیچ وقت نتونستم راه برم !

حالم خراب بود ، داغون بودم ! مامانم به پای بابا سوخت . شاید مقصر همه ی این اتفاق ها بابا بود ، و نه ...شاید عمو که به خاطر کینه ای،حاضر بود داداشش اعدام شه !

وجودم از نفرت پر شد ، حالم از زندگی کردن تو خونه ی عمو بهم خورد !الیاس ... اون چی ؟

مجهول ترین سوال توی ذهنم رو به زبون اوردم - چرا عمو منو میخواست !

پوزخند زد - یک عاشقت بود ! هر وقت میومد خونه ی ما یک لحظه ازت دور نمی شد ، دو زن عموت هیچ وقت هیچ وقت دختر دار نمی شد!


romangram.com | @romangram_com