#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_123

دلگیر به مامان خیره شدم ، سرش رو زیر انداخته بود.

چونه ام لرزید - چرا منو دادی به عمو !

چشماش قالب قطرات اشک شد - مجبور بودم ، دخترم !

-به جرم چی ؟

آهی کشید - شاید باید بگم ،هم شروین و هم ... هم شهرام ! عاشق پول بودن ! برای پولدار شدن دست به هرکاری می زدن ...

- خب...

لب گزید - حتی با جا به جا کردن مواد بین بار هاشون !

شک شدیدی بهم وارد شد ، هر روز و هر ساعت با شنیدن یک اتفاق جدید ، دیوونه می شدم. محکم سیلی به صورتم زدم - خدای من !

صورت مامان از اشک خیس شد - نمی تونستم منصرفش کنم ، می گفت دخالت نکن ، من می دونم دارم چیکار می کنم . هی ... شروین فهمید ! شد کاسه ی داغ تر از آش، همیشه و هرجا منتظر بود یک سوژه از پدرت پیدا کنه تا بدبختش کنه !

شروین فهمید ! شانس بد بابات ... شروین به جای شهرام سوار ماشین شد . تو جابه جایی بار ها مواد هارو دید ! ترسید و زود محل رو ترک کرد . دعوا و جنجال ها تو خونه زیاد شد . شهرام و شروین مدام به جون هم میوفتادن! شروین دید تنور داغه هم عکس گرفت و هم برگه هایی رو از تو ماشین برداشت که مدرک حمل مواد بودن!

ضربان قلبم نا منظم شد ، هر لحظه دیوونه تر می شدم ، بابام ...مواد مخدر جا به جا می کرده !

لب زدم - یا خدا !

پوزخندی زد - نابود شدم ! شکستم... وقتی شروین از اونا به عنوان تهدید استفاده کرد!

صدام گرفته شد - منو بدی ، تا مدارک رو به پلیس نشون نده !

هق هق هاش بلند شد - بخدا مجبوووور بووودم، نمیخواستم بابات اعدام شه! فکر کردم میتونم بعد از 4 ماه که شهرام برگشت همه چی رو درست کنم ، ولی ...

هق هق هاش گوش فلک رو کر کرد !

romangram.com | @romangram_com