#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_122
جای تعجب داشت عمویی که برای بی غیرتی پسرش دست روش بلند کرد ، حالا داره همچین حرفایی میزنه !
عمو - باید برگردی سر خونه زندگیت !
مامان عصبی گفت - برو شروین ، زندگیمون رو خراب تر از این نکن ! یا توافقی طلاق می گیرن یا ...
ادامه نداد ، ولی من و هم عمو خوب متوجه ادامه حرفش شدیم . شکایت !
عمو کنج لبش رو دست کشید و گفت - خودتون خواستید !
تند از روی کاناپه بلند شد و گفت - منتظر باشید !
پوزخندی کنج لبای مامان خشک کرد - تا اقدامی نکردم ، بیرون !
عمو قهقه ای زد - من زود تر انجام میدم ، نمیخوای به جرم همدستی تو رو به جای شهران بندازم زندان !
چشمام گرد شد ، متوجه حرف عمو نشدم ، چقدر رک و با نفرت ! سرم به دوران افتاد ، چشمام سیاهی رفت . به جرم همدستی ! شهرام ! بابام !
مامان نگران بهم نگاه کرد ، لب گزید . نگاه تارم رو بهش دوختم .
داد زد - دل آراااا
عمو -نگفته بودی نه ؟
مامان - ساکت شو ، مدرک نداری !
عمو - جور می کنم ، همون خاکستر هارو از نوع می سازم ،
ا * * * * * * * *
romangram.com | @romangram_com