#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_114


ملودی کمی بلند تر گفت - باید بدونی ، اینطوری نابود میشی دختر !

چشمام از اشک خیس شد - تو بودی چیکار می کردی ؟

سکوت کرد و من ادامه دادم - میتونستی از کسی که بزرگت کرده شکایت کنی ؟

و باز هم سکوت کرد .

-نمی تونستی دیگه ؟

ملودی - پس چرا قبول کردی ازدواج کنی ؟

کلافه روسری سرم رو درست کردم - یک مادرم ! دو با فکر شکایت !

ملودی متاسف سرش رو تکون داد - بد کردی!

- من میتونم درستش کنم . خامشون می کنم

ملودی تای ابروشو بالا داد - خدا کنه !

قهوه ام رو تموم کردم و گفتم - خوردی ، بریم !

سرش رو تکون داد و بلند شد . بعد از حساب از کافه خارج شدیم .

ملودی ،منو جلوی در خونه پیاده کرد و رفت. بلافاصله وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم.

ا * * * * * * *

به اجبار امروز رو برای ناهار به خونه عمو اومدم ، مامان کلی خواهش کرد که زن عمو التماس کرده بیایم .


romangram.com | @romangram_com