#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_111

مامان عصبی لا اله الا الله ای گفت - از دست جوونای امروز !

- جنبه نداشت !

مامان - تقصیر شهیاد هم هست ! اون پا بند زن و بچه نبود

- نه اتفاقا ، عمو فقط می دونست ،نمیتونه به خوبی مواظبشون باشه .

مامان - میشه پا بند نبودن دیگه !

لبخندی زدم - نه مادر من ، میشه ترس از تشکیل خانواده!

در اتاق باز شد و عمو و زن عمو و الیاس وارد اتاق شدن.با نفرت تو چشمای عمو خیره شدم.مگه پول و دوست داشتن چقدر میتونست ارزش داشته باشه که به خاطرش پدرم سکته کنه؟!

دوباره صدای با عجز و ناراحت زن عمو سوهان روحم شد -سلام دل ارا جان، حالت خوبه زن عمو؟

پوزخندی بی اراده کنج لبام نشست -سلام، به نظرم عمو با این حرفایی که زد، بیشتر از حال من خبر داره.

دل چرکین به عموی خودخواه خودم خیره شدم .سرش رو زیر انداخت.شرمندگی تو چشماش موج میزد، بایدم شرمنده می بود .

عمو کلافه گفت -دخترم بذار...

تند وسط حرفش پریدم-عمو من دیگه نمیخوام چیزی بشنوم!

حرارت بدنم از عصبانیت بالا رفته بود.

با صدای نسبتا بلندی گفتم-غیر مادرم و الیاس، خواهشا کسی نباشه

هق هق زن عمو، اعصابمو بیشتر خشه دار میکرد.

میخواستم چیزی بگم ولی به احترام زحمتایی که واسم کشید، سکوت کردم.بیشتر از این جایز نبود ادامه بدم.

romangram.com | @romangram_com