#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_107
عمو متعجب قهقه ای زد - جلوی روی پدرت واستادی میگی تمومش کن ! تو دیگه کی هستی !
قهقه اش زود تموم شد و عصبی گفت - من تو رو اینطور بزرگ کردم !
ایلیا پوزخندی زد و گفت - متاسفانه شما بزرگ نکردید !
عمو چشماش سرخ شد - کی خرجتو می داد .
تای ابروی ایلیا بالا پرید - تو حسابه، دست نزدم !
عمو داشت از عصبانیت منفجر می شد - توی نمک نشناس ، با وجود دل آرا ...
حرفش رو ادامه داد و سرش رو زیر انداخت و متاسف گفت - چقدر بی غیرتی مرد !
ایلیا قهقه ای زد - از شما بهترم پدر جان !
عمو دستش رو روی قلبش فشرد .
ایلیا ادامه داد - از سر عشقت به زن عمو یک خانواده رو بدبخت کردی !
با چشمایی گرد شده به ایلیا نگاه کردم .چطور تونست این قدر صریح صحبت کنه !
عمو متعجب و ترسیده به ایلیا خیره شد ، هضم حرف ایلیا براش خیلی سخت بود .
عمو تیکه تیکه گفت - چی... گفتی ؟
ایلیا پوزخندی زد و به من اشاره کرد - مقصر نابودی زندگی اش من نیستم !منشاءش خود شمایی !
عمو عصبی بود ، از اینجا صدای کوبیده شدن قلبش به گوش می رسید .
ایلیا ادامه داد - شما به طمع زندگی عاشقانه عمو و زن عمو ، زندگیشون رو از هم پاشیدی ، شما با یک چک ناقابل عمو رو انداختی زندان !
romangram.com | @romangram_com