#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_106
حتما زن عمو به عمو گفته بود ، عمو کلافه گفت - تو چطور اجازه دادی ؟
اخم کردم - من خواب بودم ، با صدای خنده هاشون بلند شدم .
کلافه دستی به موهاش کشید و خودش برای زنگ زدن اقدام کرد.
بعد چند ثانیه صدای فریادش کل خونه رو لرزوند - زووود میای خونه ات !
-ا...........
چشماش به خون نشسته بود - همین که گفتم ، 5 دقیقه دیگه اینجایی ، و گرنه روزگارت رو سیاه می کنم !
گوشی رو تند خاموش کرد و روی کاناپه پرت کرد ، حالم کمی بهتر شد . شاید برای اینکه میخوآد ایلیا ، توبیخ و تهدید بشه! انگار از این اتفاق که قرار بود بیوفته راضی بودم .
پوزخند بر لب به انتظار ایلیا نشستم، با شنیدن صدای در، عمو زود از روی کاناپه بلند شد . ولی من به نشستن اکتفا کردم .
با شنیدن سیلی که به گوش ایلیا خورد ، متعجب از جام بلند شدم .
به صورت سرخ ایلیا که صورتش کج شده بود ، خیره شدم . ایلیا اخمی کرد و دندون هاش رو بهم سایید !
عمو نفس نفس می زد ، صورتش از عصبانیت به کبودی می زد .
این ضربه برای ایلیا بد تموم شد ، چشمای ایلیا از نفرت پر شد .
عمو از لای دندون های بهم سابیده شده اش گفت - یعنی اینقدر پستی ؟
خواست دوباره به صورت ایلیا سیلی بزنه ، که ایلیا با نگه داشتن دستش مانع شد .
برزخی گفت - تمومش کن !
romangram.com | @romangram_com