#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_104


سرم رو بالا گرفتم و به خونه بدبختی هام خیره شدم .وارد خونه شدم.

حس دوباره عطر تن دخترک ، حالم رو بهم زد !

ایلیا رو توی آشپزخونه دیدم. مشغول نوشیدن چای بود ،انگار کمی کلافه و خسته هم بود! پوزخندی زدم و از رو به روش گذشتم .

ایلیا-کی اومدی؟

کلید رو روی اپن گذاشتم ، و اخم کردم-مگه واسه تو فرقی هم میکنه، کمی زود تر میومدم ، بد میشد نه ؟

ایلیا-من نمیدونم چرا تو دوست داری تو کارای من دخالت کنی؟

جبهه گرفتم -چطور تو میکنی؟اصلا من به درک.تو نمیگی اون دختر ناموس یکی دیگه اس؟شوهر نداره که نداره.ناموس پدرش که هست.

ایلیا-تو نمیخواد سنگ دختر مردم رو به سینه بزنی.

-دختر مردم؟مگه تو و امثال تو، میذارین کسی دختر بمونه؟

خیز برداشت طرفم،عقب رفتم.گلدون روی میز رو برداشتم که از خودم دفاع کنم تا نیاد سمتم.با عصبانیت ادامه دادم.

-چیه پسر جون؟رم کردی؟حقیقت تلخه نه؟الآن منو درک میکنی که واسه چی قبول کردم که با تو زیر یه سقف باشم؟

ایلیا-پا روی دم من نذار دل ارا.

پوزخند صداداری زدم-مگه هارتر از اینم میشی تو؟

از عصبانیت صورتش سرخ شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود.

تقریبا نعره کشید-شما چی از جون من میخواین لامصبا؟اون از پدر و مادرم که منو مجبور به همچین کاری کردن این ازتو.مگه قرار نبود کاری به هم نداشته باشیم؟


romangram.com | @romangram_com