#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_101
قلبم از درد فشرده شد ، حالم از این زندگی لعنتی بهم خورد .زندگی لعنتی، ایلیاست! کسی که با وجودش زندگیم به لجن کشیده شد . حالا بوسه های دخترک بر زندگی لعنتی ام ، بهم چشمک می زد !
آری بوسه بر زندگی لعنتی !
محکم چشمامو روی هم گذاشتم و از اتاق خارج شدم . تحمل این اوضاع سخت تر از هر چیزی بود . چرا اینقدر دیر متوجه این رفتار ها شده بودم .
اشک هامو پس زدم و تند وارد اتاقم شدم . باید به عمو نشون میدادم ، چی به سرم اورده !
لباسامو با مانتویی مشکی و شلواری جین عوض کردم . نفسام کشدار بود و حالم خراب !
قبل از رفتن نگاه کوتاهی به ایلیا کردم و سرم رو از روی تاسف برای چهره ی غرق در خوابش تکون دادم .
لب زدم - داری چیکار می کنی ؟
تند از خونه خارج شدم ، با تاکسی خونه رو به قصد خونه بچگی هام ترک کردم . یادم نمیره قهقه های از ته دل رو وقتی الیاس دنبالم می کرد ، یادم نمیره بچه های محل با عربده های الیاس برای نزدیک نشدنشون به من از ترس پا به فرار می ذاشتن!
خاطرات گذشته روی قلک ذهنم حک شدند، و پاک نمی شن!
کرایه رو حساب کردم و در رو آروم بستم . نفسی تازه گرفتم و سعی کردم فکر نکنم 3 ماهه پا به این خونه نذاشتم ، 3 ماهه اونارو از دیدنم محروم کردم .
تنها خواهش های زن عمو پشت گوشی آزارم می داد ، ولی من سنگی شده بودم در برابر محبت های نمایش گونه اش !
زنگ در رو فشردم ، به ثانیه نکشید صدای زن عمو به گوش رسید - کیه ؟
لحنم ناخودآگاه سرد شد . شدم تکه سنگی بی روح !
- دل آرام !
مکث کرد و بعد در باز شد و حرفی به گوش نخورد .
پوزخندی زدم و در رو هول دادم ، وارد حیاط طویل شدم .در خونه رو باز کردم .
romangram.com | @romangram_com