#بوسه_بر_زندگی_لعنتی__پارت_10
لبخندی خسته زدم - ممنون
زن عمو با دیدنم گفت - چه خوشگل شدی!
به خودم نگاه کردم، موهام فر های ریزی خورده بود و صورتم آرایش ملیحی شده بود !و ابروهامو تنها کمی تمیز کرده بود .
لبخندی به آرایشگر زدم - گل کاشتی !
آرایشگر - عزیزی !
با کمک زن عمو لباسم رو پوشیدم ، زن عمو هم کت و دامن پوشیده ای انتخاب کرده بود ، کتش با حاشیه های طلایی خیره کننده بود . منم به انتخاب الیاس لباسی جذب البته پوشیده و بلند انتخاب کرده بودم ، رنگش بادنجونی بود و هارمونی خاصی با رنگ پوستم داشت !
بعد از اتمام حاضر شدن ، الیاس اومد دنبالمون .
شالم رو کمی محکم تر گرفتم که سر نخوره ، از سالن خارج شدم ، الیاس تا ماشین دستم رو گرفت ، لبخندی به روش زدم -مرسی !
من عقب نشستم و زن عمو جلو .
الیاس کت و شلواری سرمه ای رنگ با پیرهن سفید پوشیده بود و موهاش رو به طرز جذابی اتو زده بود !
به باغ رسیدیم . صدای آهنگ سرسام اور بود ، زن عمو تند از ماشین خارج شد ، تا از مهمون ها استقبال کنه ، شادی تو صورتش آشکار بود .
- ایلیا کجاست !
الیاس تک خنده ای کرد - رفته آرایشگاه آقا داماد !
خنده ای کردم - باید به خودش برسه دیگه ، من برم مانتوم رو در بیارم میام
الیاس سری تکون داد و ازم دور شد .
romangram.com | @romangram_com