#بغض_محیا_پارت_89
در ظاهر بی تفاوت اما ...
وارد اتاقم شدم ...
و در را پشت سرم بستم ...
همزمان صداي بسته شدن در او هم آمد ...
چشمانم را بستن و اشکم چکید ...
همانجا روي زمین نشستم...
- ببخش منو ...
فردا مال یکی دیگه میشی ...
مجبورم از ت متنفر باشم ...
حالا که مال اونی ...
حالا که ولم نمیکنی ...
من ولت میکنم امیر عباس...
من تظاهر به نخواستنت میکنم .. خبـــــر بــــــه دورترین نقطه ي جهان برسد نخواست او به منِ خسته بــی گمان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی کــــــه سهم تو باشد به دیگران برسد چه می کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر بـــه راحتی کسی از راه نـاگهـــــــان برسد...
رهــــــا کنی بــــــرود از دلت جــدا بـــــاشد به آن کـــه دوست تَرََش داشته، به آن برسد؟ رهـــــــا کنی بِِروند و دو تا پرنده شوند خبر بـــه دورترین نقطه ي جهان برسد گلایـــه اي نکنی بغض خـویش را بخــــــورى که هق!
هق!...
تو مبادا به گوششان برسد خدا کند کــه...
نه! نفرین نمی کنم...
نکند به او کـــــــه عاشق او بوده ام زیان برسد خدا کند فقط این عشق از سرم برود خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد نجمه زارع
فردا که شد غم عالم هم به دل من ریخت ...
و من هزار بار آرزو کردم که صبح نرسد ...
اما از راه رسید و روز من با اخم و تخم نعیم شروع شده ...
نشسته بود و با اخم چاي مینوشید ...
کاسه اش را از عدسی پر کردم و جلویش گذاشتم ...
- آقا نعیم قهر کرده هان...
چشم غره اي رفت ...
- برو محیا حوصله ندارم اصلا ...
- آخه تو که میدونی من طاقت قهر ندارم آقا آخه چرا قهر میکنی؟؟؟؟ یکم به سمتم خم شد...
romangram.com | @romangram_com