#بغض_محیا_پارت_87
من از کی اینقدر بی حیا و بی ادب شده بودم ...
من از کی اینهمه سرکش شده بودم ...
این بعد وجودم براي خودم هم ناشناس بود چه برسد به امیر عباس...
به خانه رسیدم ...
همه ساکت داخل حیاط نشسته بودند و در دنیاي خود بودند ...
محسن با دیدنم در آغوشم گرفت ...
کجا بودي دختر ...
داشتم دیوونه میدم ...
در آغوشم فشردمش...
توضیح میدم محسن عزیزم ...
نقاب بی خیالی به چهره ام زدم ...
سلام به همه ...
به طرف آقاجون رفتم ...
دستش را بوسیدم ...
سلام آقا حون شرمنده ي همتونم به خدا ...
انقدر حواسم پرت خرید شده بود زمان از دستم دررفت ...
خرید هارا بالا گرفتم ...
به خدا شرمندتونم ...
ببخشید منو...
عمو مجید خندید...
- اي بابا دختر تو که مارو نصف جون کردي ...
بفرما خانوم این دخترمون صحیح و سالم این همه اشک ریختیدبازهم شرمنده شدم ...
- من واقعا متاسفم ...
نعیم گفت ...
- خانومو باش مارو ازنگرانی کشته حالا اومده میگه متاسفم ...
برو بابا...
وبه سمت خانه رفت ...
romangram.com | @romangram_com