#بغض_محیا_پارت_66

زبانم را چرخاندم بالاخره ...

و با آرام ترین صداي ممکن گفتم ...

- پسر عمه این چه کاریه .. دست به سینه شد و ابرویش را تا به تا کرد ...شما که این رابطه رو نمیخواید چرا منو عذاب میدید ...

چرا اینکارو میکنید ...

امروز که جدا شدیم چرا دوباره اینکارو کردید ...

که چیو ثابت کنید ...

اوج گرفتم و کمی تن صدایم بالا رفت ...

میخواید انتقام بگیرید ...

؟؟؟؟ از کی ؟؟؟ از من ؟؟؟ ازمنی که تمام زندگیم با یاد شما گذشت ؟؟؟ !!!!!شرم را کنار گذاشته بودم و دهان باز کرده بودم ...

آره ...

من بچگی کردم ...

من احمق بودم ...

روي زمین نشستم ...

اما حق من این نیست ...

من نمیخوام تو زندگی به زن دیگه سایه باشم .. به سمتش رفتم و خم شدم و پایش را گرفتم ...

میدانستم که رقت انگیز شده بودم ...

اما اینجا زنی بود که براي هویتش ...

اعتقادش و ...

قلبش میجنگید...

توروخدا از من بگذرید پسر عمه ...

تمام اتفاقات بینمون رو فراموش کنید ...

من میرم به خدا میرم تا مزاحم زندگیتون نباشم ...

میرم یه شهر دیگه ...

اصلا ...

اصلا ...

ازدواج میکنم و میرم یه شهر...

حرفم با سیلی اي خوردم نیمه ماند ...


romangram.com | @romangram_com